پدیده‌های فکر

هنگامى كه شاخه گلى شكفته را مى بينم كه در نهايت زيبائى و طراوت دلفريبى ميكند، بخود مى انديشم كه مبناى اين همه لطف و انتظام از كجاست؟ و چون به شاخ و برگها و ريشه هاى بهم پيچيده آن كه در زير زمين سر بهر طرف كشيده و در زواياى انباشته و متراكم گل و لاى به جستجوى شيره حياتى است، و با كمال مهارت و استادى در اجزاء خاك كثيف به كشف و استخراج لطافت ها پرداخته، بسيار متعجب تر ميشوم و به ياد نقاشى هنرمند مى افتم كه با دستهاى آلوده و متحير و رنگهاى بهم ريخته روى تخته نقاشى، با چشمهاى حساس و دقتهاى ممتد فكر ميكند و آهسته و دقيق، غافل از همه جا فقط در يكجا به جستجوى چيزى است و گاه بگاه قلم موى خود را روى تابلوى سفيد ميكشد تا نمايش يك نازك كارى ذهنى را به قدرت روح حسابگر و هنرمند خويش جان بدهد و نمونه صفحه تخيلى دماغ خود را به تابلوئى كه در مقابل گذاشته منعكس نمايد. اما سرنوشت حياتى شاخه گل كه به قلم تواناى جبر بر صفحه طبيعت ترسيم ميشود توقف ندارد و در عين حال ابداً اشتباه نميكند، بسيار آرام و دقيقانه به انجام هنر خود مشغول است تا اين گل زيبائى كه ملاحظه ميكنيد به لطفى قابل تحسين ظاهر گردد.

اما آيا فهميده ميشود كه گلبرگهاى رنگين و لطيف و معطر در كجاى آن ساقه خشن چوبى و ريشه هاى سياه بهم پيچيده نامنظم مخفى بود و چه شد كه شكفت و يا اگر اشعه و امواج جواذب وجودى به ترتيب و رشد و رنگ آميزى آن همت گماشته اند؟ اين وظيفه را چه كسى و از چه وقت جهت آنها مقرر داشته است و چون به حكم ناموس طبيعى از بطن روپوشهاى غير مانوس و نامشابه سر بيرون آورد چرا هنوز به عجله و شتاب، جنبش ناتمام خود را تعقيب ميكند و بقصد ملكوت خويش به تفتيش در ذرات فضا ميپردازد آيا در آسمانها چه چيزى را جستجو ميكند؟ من بوى مست كننده آنرا به خوبى استشمام ميكنم كه در فضا منتشر شده و تقريباً همه جاى آنرا احاطه كرده است و مثل نوباوگان زيبا كه به طنازى خود ميبالند ميخواهد همه آنرا به زيبائى و لطافت بشناسند و تحسينش كنند، ميخواهد همه جا باشد حتى در ابديت؛ او ميخواهد در لايتناهى و ابديت گم شود؛ او به سوى ابديت پيش ميرود. آيا اشتياق او به ابديت و بى انتها از كجا سرچشمه گرفته، و آيا چه نسبتى بين او و ابديت موجود است، و آن نيروى مرموز اسرارآميزى كه او را هدايت ميكند كجاست؟ كه دماغ بشر نميتواند حق را دريابد.

فقط چيزى كه معلوم است اينستكه اين خواست طولانى و بى تخلف را عقل كلى طبيعت يا گرداننده وجود دارد و سرنوشت حياتى افراد و اعضاء او در فعل و انفعالات و آثارش هويداست و عجب تر اينستكه حيوانات زنده و نباتات سركش و سنگهاى پر مقاومت و انسانهاى خودپسند همه مثل آبهاى تبخير شده تحت تاثير همين نيرو هستند و عاشق و مجذوب سرنوشت ازلى خويش به سمت آسمانها و ملكوت خود پيش ميروند. اين كره معلق در فضا يعنى زمين مگر در آسمانها نيست؟ اگر در آسمانهاست پس چه ميخواهد و مطلوب خود را در كجا جستجو ميكند كه شب و روز سرگردان و بيقرار است و به عجله و شتاب به طرف نقطه نامعلومى كه شايد خود او هم نميداند ميرود؟!

اين كشنده كيست و پايانش كجاست؟! كه كهكشانها و سيارات و ثوابت و اقمار و انسان و حيوان و نبات و جماد و بالاخره كاروان وجود را تمام به يك فرمان جاويدو قطعى و بسيار مقتدرانه هريك را به قدر استعدادى كه دارند به سوى خود ميكشد آيا از كشش بى تعطيل و طفره چه منظورى دارد، و آيا آنجا كه او هست كجاست؟ و اگر در همه جا نيست چگونه فرمانش حتى در دل درياها و سنگها و جو لايتناهى و همه جا به تمامى اجراء ميشود. آيا او غير از وجود است؟ يا در وجود است. يا وجود جز او نيست، كدام ظهورى است كه غير از واقعيتش باشد؟ و كدام وجودى است كه واقعيتى نداشته باشد؟ پس وجود صرف يگانگى است و هستيش به اقتضائى است كه هست. نه من نه تو و نه هيچكس و نه هيچ چيز غير از حقيقت وجود و سرنوشت طومار بى نهايت آفرينش نيستيم. غير؟ نميدانم چيست و كجاست آنچه من ميدانم اينست كه هركس به غير نپرداخت، حقيقت وجود را شناخت.


Molana Shah Maghsoud Sadegh Angha, Manifestations of Thought (Riverside, CA: M.T.O. Shahmaghsoudi Publications, 1997), 49-50.